چاشنی گیر، آنکه اندکی از غذایی را برای معلوم کردن طعم و مزۀ آن بچشد، چاشنی چش، مزه چش، آنکه در سر سفرۀ پادشاه از هر غذایی اندکی برای امتحان طعم و چاشنی آن یا اطمینان از نداشتن زهر می خورده تا پس از آن پادشاه بخورد
چاشنی گیر، آنکه اندکی از غذایی را برای معلوم کردن طعم و مزۀ آن بچشد، چاشنی چش، مزه چش، آنکه در سر سفرۀ پادشاه از هر غذایی اندکی برای امتحان طعم و چاشنی آن یا اطمینان از نداشتن زهر می خورده تا پس از آن پادشاه بخورد
چاشنی چشنده. آنکه طعم طعامی یا مزۀ چیزی را چشد. چاشنی گیر. مزه چش: در جهان هر که شمس دین لقبند شاه ایشان تویی بحضرت کش سائلان چاشنی چش لقبند مزه پرسند هر کس از مزه چش. سوزنی. و رجوع به چاشنی گیر شود
چاشنی چشنده. آنکه طعم طعامی یا مزۀ چیزی را چشد. چاشنی گیر. مزه چش: در جهان هر که شمس دین لقبند شاه ایشان تویی بحضرت کش سائلان چاشنی چش لقبند مزه پرسند هر کس از مزه چش. سوزنی. و رجوع به چاشنی گیر شود
کنایه از سخنان خوب و لطیف و دلگشا. (برهان) (فرهنگ ناصری) (آنندراج) : روشنی عقل بجان داده ای چاشنی دل بزبان داده ای. نظامی. ، سخن. (شرفنامۀ منیری) ، زبان فصیح. (مجموعه مترادفات ص 192)
کنایه از سخنان خوب و لطیف و دلگشا. (برهان) (فرهنگ ناصری) (آنندراج) : روشنی عقل بجان داده ای چاشنی دل بزبان داده ای. نظامی. ، سخن. (شرفنامۀ منیری) ، زبان فصیح. (مجموعه مترادفات ص 192)